سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نیمه پنهان گل سرخ

سلام

امروز بعد دو ماه موهامو شونه کردم

جامه غم از تن به در کردم

لبخندی رو گوشه لبم مهمون کردم

اشکی از شادی از چشمم سرازیر کردم

هوس کردم برم تو آسمون پرواز کنم

دلم خواست خواب فرشته ها را ببینم

سجاده غبار گرفته دلم رو پهن کردم

خیلی کارها کردم ....

 

مهربونم راستی !

چشمت روشن

بهار اولت هم مبارک  

من !

گل سرخ !

گل سرخ تنها !

گل سرخ ...

با همه بدیهام

با همه خارهام

با همه غرورم

عاشقتم

عاشق

و

چشم به راهت می مانم

   منو لایق میدونی ؟؟   

 

                      


نوشته شده در یکشنبه 85/10/24ساعت 2:29 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

کاش میشد فاصله ها را کم کرد

کاش می شد غم ها را سر کرد

کاش میشد تنهایی را دک کرد

کاش میشد عاشقی را عشق کرد

 


نوشته شده در یکشنبه 85/10/24ساعت 2:25 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

دلم گرفته ...

دلم میخاد ...

 دلم هری ریخت پایین ...

 دلم قیلی ویلی میره ...

 دلم لک زده ...

 دلم شور می زنه ...

 دلم مثل سیر و سرکه می جوشه ...

 دلم هواشو کرده ...

دلم تنگ شده ...

 دلم می سوزه ...

 دلم شکسته ...

دلم ...

دلم ...

دلم ...

از حالا بشین بگو تا قیامت

ببینم به کجا میرسی

ببینم با این دل بری بقالی بهت ماست میدن یا کشک ؟

اینها همش حرفه

عزیزی می گفت :

اگر بخای به حرف دلت گوش بدی کلاهت پس معرکه اس

چشماتو واکن

واقعیت رو ببین زندگی کن

 ولی یک سوال

همه اونایی که زندگی می کنن بی دلن ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟

امان 

باز هم دلم گرفت!!!!

 

 


نوشته شده در یکشنبه 85/10/17ساعت 5:26 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

دیشب دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون                           فریاد زدم یا تو بیا یا منو پیشت برسون

محبوبم جدایی را وصل کن

هجران را سحر کن

بیا و قدم به چشم من بزار

بیا و ...

نمیدانم چقدر پای حرفم هستم

چقدر به این دلدادگی ها یم به تو ایمان دارم

فقط می گویم تا اینکه مثل دیگران یه حرفی گفته باشم و عقب نمونم یا ...

یا اینکه منم مثل اون بی وفا های معروف تاریخ هستم ؟؟

که وقتی بیایی هنوز دو دستی چسبیده باشم به این دنیا

بگم یه عالمه کار دارم زندگی خونه

آقاجون ! نمیشه شنبه بیای ؟

پناه می برم به خدا از دست این نفس 

 

 


نوشته شده در یکشنبه 85/10/17ساعت 3:53 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

شب بود نیمه دیگر ماه هم پنهان شده بود

میخاستم نیمه پنهان گل سرخ را دزدانه نگاهی بیاندازم

هیچ کس نبود

گلسرخ پرهایش را غنچه وار در هم پیچیده بود گویی نیلوفری است بر روی مرداب دل

همه جا تاریک بود

خواب بود ؟ نمیدانم . حتما بود ولی من بیدار بودم

و باغبانش ؟ نمیدانم . حتما بود ولی من گیج بودم و حواسم نبود

بو داشت ؟ نمیدانم . حتما داشت من مست بودم بویی نشنیدم

پاورچین پاورچین رفتم سراغ گل سرخ 

تنها بودم , تنها من بودم و گل سرخ

و شاید از دور تر ها با غبانش مرا می پایید , شاید هم گمان می کرد می خواهم آسیبی به گل سرخ برسانم , و یا شاید هم وسوسه چیدن پیدا کنم

اعتنایی نکردم با اشتیاق بالای سر گل سرخ رفتم اما چیزی ندیدم او هم مثل گلهای دیگر

مثل گل آلاله

مثل شقایق

مثل اطلسی

مثل کوکب

مثل ...

چه فرقی داشت ؟؟؟؟؟؟!!!! چرا اینهه در نظرم جلوه داشت ؟ زیادی بزرگش کردم , بیش از اندازه تحویلش گرفتم چه معنی داشت ! ؟ چرا باید اینهمه ....

در همین افکار غرق بودم که بی اختیار دستی بر یکی از گلبرگهایش کشیدم

صدای ناله ضعیفی را شنیدم , چین به ابرو انداختم , صدای چه بود ؟

گل سرخ در آرامشی رویایی غنوده بود و یا شاید من اینطور تصور می کردم

دوباره دست کشیدم , یک به یک گلبرگهایش را باز میکردم

 او آرمیده بود ولی با گشودن هر لایه آهی از ته وجودش , من می شنیدم

 بر روی هر گلبرگ رد و پای غمی و خونی بودی

در عمر کوتاه خود چقدر محنت کشیده

چقدر زخم خورده

چقدر پژمرده شده

چقدر ...

ولی همچنان با سیلی گلبرگهایش را سرخ نگه داشته

اصلا شاید به همین دلیل نامش گل سرخ است

ولی پس چرا کسی چیزی نفهمیده ؟ چرا کسی نمی بیند ؟ چرا...

ولی من همه را می دیدم

همه را

 آنقدر گلبرگ هایش را کنار زدم تا رسیدم به ته دلش

وای چقدر خون

چه خبر بود ؟

خدای من !!!

مثل دریا بود دلش ولی دریای سرخ

پس گل سرخ سرخی اش را از دل دریایی خونش می گیرد ؟

راز گل سرخ این بود ؟

بی اختیار یاد سهراب افتادم

 (( کار ما نیست شناسایی گل سرخ ))

ولی

ولی پس این چه بود که من می دیدم ؟ سرخی دل گل سرخ رازش نبود ؟

در این اندیشه بودم دلم لرزیدو یا سوخت و یا شاید هم به یاد بیچاره گی خودم افتادم , نمیدانم

ولی مسافری ناخوانده آهسته آهسته از کنج چشمانم هجرت کرد

غلطید و غلطید

از گونه هایم گذشت 

به لعل لب رسید

خواستم لب بگزم و به زور مهمان تلخی زبانم کنم

ولی به سرعت گذشت و رسید به زنخدان

سبکبال از آن پرتگاه رها شد روی گل سرخ

نا گاه گل سرخ از خواب ناز پرید

 شاید گمان کرد صبح شده , شاید گمان کرد باغبانش آمده و وقت آب پاشی است ,نمی دانم

ولی هراسان بود نگاهی به دور اطرافش کرد , وحشت زده بود چرا اینقدر پر پر شده بود

او که همیشه نجیب وار گلبرگهایش را جمع می کرد , گل سرخ و اینهمه عریانی ؟؟؟

با تردید رخ زیبایش را رو به بالا آورد   

نگاهی معصومانه به دیده شور من کرد

به برکه چشمم که نگریست همه چیز رافهمید

گلبرگهای سرخش را مرتب کرد

از سر تاسف تکانی داد

 تبسم ملیحی کرد

بعد

آرام برگ سبزش را بر روی لبانم گذاشت

با زبان بی زبانی گفت

آنکه اسرار حق آموختند                               مهر بر لبانش زدند و دوختند

 پلکهایم بر روی هم چفت شد

چشم هایم به او چشم گفتند

و قطره قطره مهاجرینش به دریای خون گل سرخ پیوستند

دیگر فهمیده بودم چرا دل عاشقان , همیشه همرنگ گل سرخ است .....

 

 

 


نوشته شده در جمعه 85/10/15ساعت 1:49 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >