سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نیمه پنهان گل سرخ


یک لطیفه

یک روایت، یک داستان خوب

شاید هم افسانه، تمنای امروز ماست

آنقدر پر از این نیازهای کاذب هستیم که یادمان می رود

گاهی هم دلمان میخواهد

 لحظه ها را متوقف کنیم

خاطره ها را نبش کنیم

قصه ها را صحافی کنیم

و آنقدر دوباره خوانی کنیم که هیچ گفته ای ناگفته نماند

در پیچش روزگار و تلخی دوران و سردی عصر

تنها، یک گریز به داستانی خوب در یک گذشته نه چندان دور

آنقدر گرم و شیرین خواهد بود

که مدتها تو را ایستاده و امیدوار نگه خواهد داشت

امیدوار به تکرار

تکرار افسانه خوبان!

اگر اینکه میگویند، تاریخ تکرار می شود، حق باشد

حق من، یعنی حق ما خواهد بود

قبل از ورق خوردن برگی دیگر از تاریخ زندگی

قصه های هزار و یک شب بازخوانی شود!

 


نوشته شده در سه شنبه 89/10/14ساعت 1:25 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

به او گفته بودند چشمان معصومی داری مواظبشان باش

و او ریزریز خندیده بود

حالا بعد از این همه وقت

معنی آن حرف صادق را می فهمید

و عجب هم نگاهداری کرده بود از این معصومیت از دست رفته!

اگر دادگاهی باشد، انصافا باید محکوم شود، محکوم به خیانت در امانت!

خیانت کرده بود در امانتداری از معصومیت دیدگان سیاه و ریز؛ مانند خنده هایش !!

آن چشمان سیاه، نه نوری می بینید نه امتداد نوری

گویی پرده ای سیاه بر افق نگاهش سایه افکنده

و حتی همین دم دست، و یک قدم جلوتر را با لرز گام بر میدارد

نه نگاهش نفوذی در دلها دارد

و نه صدایش امیدی بر جانها

و نه حتی درکی از دردهای درد داران!

تو بگو، چشم ناپاک محرم دلها می شود؟!

بر سر سفره دل، خسته دلان راه می یابد؟

اصلا عشق اعتنایی به چشم ناپاک می کند؟

چشم آلوده کجا دیدن دلدار کجا؟!!!

انصافا بی انصافی کرده بود در برابر این همه معصومیت و نجابت...

و حاصل این بی انصافی و خیانت، تنهایی است

درد بی درمانی که تا همیشه همراه وجود خائنش خواهد بود....


نوشته شده در سه شنبه 89/10/14ساعت 12:51 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |