سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نیمه پنهان گل سرخ

اتوبوس همچنان به راه خود ادامه میداد

راه که نه

بیراهه

خیلی فاصله داشت از راه مستقیم

هوا گرم بود و مسافران مثل همیشه کلافه بودند آماده بهانه گیری و ایراد گرفتن 

هرکس مشغول خودش بود و بعضی ها همش غر می زدند 

آخه اونا همشون یه صفت مشترک داشتند

همه فکر خودشون بودند

هر کس سر مقصد خودش که می رسید فریاد می زد آهای راننده نگه دار پیاده می شم

و بدون اینکه خسته نباشید بگن و تشکر کنند از اون فضای خفقان اور پیاده می شدند و راه خودشونو می گرفتن و می رفتن

درسته که هیچ کدوم صفت قدر شناسی نداشتند

و شاید اصلا نمی دونستند چیه

ولی باز هم تو یه چی دیگه مشترک بودند

همشون توقع داشتند

راننده توقع داشت بهش بگن دستت درد نکنه

ولی نمیدونست اینو به یه شکل دیگه هم میشه خواست بدون اینکه معنی توقع رو بده

خلاصه تو این اتوبوس همه چی در هم برهم بود

آخه مسافراش هم مسافرای عادی نبودند

راهشون هم یه راه درست نبود

مقصد شون هم

نمی دونم شاید نا کجا آباد

اصلا اینا برای چی سفر می کردند ؟

الله اعلم

مسافرا اسمای زیاید و رنگارنگی داشتند

یکی نفرت

یکی حماقت

یکی حسادت

یکی خودخواهی

یکی سنگدلی

یکی خیانت

یکی زشتی

یکی غرور

یکی ..

همه تو حال خودشون بودن

که یه دفه یکی داد زد

آهای سه راه لجاجت پیادم می شم نگه دار

راننده حرصش گرفت و خواست لج کنه

پاشو گذاشت رو گاز و تندتر کرد

مسافر فریاد زد آهای با توام مگه نمی گم نگه دار؟

راننده سرعتشو بیشتر کرد

مسافر اومد جلو یقه رانند رو گرفت

نگه میداری یا اینکه ؟

راننده گفت یا اینکه چی ؟

یه دفعه مسافر انگار تازه به هوش اومده باشه

یقه راننده رو ول کرد و گفت

هیچی

سریعتر برو از اینجا رد شو

راننده دوباره لجش در اومد پاشو محکم کوبوند رو ترمز

مسافرا همه از شدت ترمز به صندلی ها برخود کردند بعد از تکون محکمی  سر جاشون میخکوب شدند

مسافر لجوج پوزخند شیطانی زد و بعد در دلش قاه قاه خندید

چمدون سنگینشو برداشت وبدون اینکه چیزی بگه از اتوبوس پیاده شد

سه راه لجاجت بود

هیچ کس نبود جاده ساکت و خلوت

انگار که نه انگار اونجا موجود زند ه ای وجود داره

خواست از راهی که جلوی پاش بود صاف و هموار بود بره

ولی لج کرد و راه سخت رو انتخاب کرد

چمدونش هم سنگین سنگین بود

آخه حاصل سالها زحمتش بود

خیلی چیزا توش داشت

تنهایی

افسوس

غربت

سختی

و ...

خیلی چیزای دیگه که نمیدونم کدومش بدرد ش می خورد

ولی خب اینطوری بود دیگه

دل خوش بود به همینا

راه افتاد تا راه پر از سنگلاخ رو طی کنه

نمیدونم چرا حتی برای یه بار هم که شده با راه کج لج نکرد تا از حرصش حداقل راه صاف رو انتخاب کنه ؟!

نمیدونم

 

و این داستان ادامه داره ....

 

 


نوشته شده در یکشنبه 85/10/24ساعت 2:39 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

نمی دونم چی شد که اینجوری شدم

اصلا از اولش اشتباه کردم

نباید تا اینجا می اومدم

نباید اینقدر با فراغ بال تو آسمونا چرخ می زدم

نباید اینقدر اوج می گرفتم

نباید

ولی

با همه این نباید ها

خدای من تو از ته ته قلبم آگهی

پشیمون نیستم

یواشکی بهت بگم معبودم

خیلی هم مغرورم

  

 

فاش می گویم از گفته خود دلشادم

         بنده عشقمو از هر دو جهان آزادم

 


نوشته شده در یکشنبه 85/10/24ساعت 2:37 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

امشب یه سر زدم به چشمه اشکم ببینم خشک شده یا نه

دیدم نه هنوز پرخونه

هنوز می جوشه

منتظر یه تلنگر بود

منتظر یه حادثه

منتظر یه نگاه

منتظر ...

خدایا چقدر انتظار سخته

چرا تموم نمی شه ؟


نوشته شده در یکشنبه 85/10/24ساعت 2:36 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

حسرت

تنهایی

اندوه

غم

....

اینا همه حرفای تکراریه

ولی همینا شده انیس مونس شبها و روزهای من

همین تکرار

همین بیهودگی

خدایا پس کی رها می شم ؟ 


نوشته شده در یکشنبه 85/10/24ساعت 2:35 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |