سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نیمه پنهان گل سرخ

نمی دونم چی شد که اینجوری شدم

اصلا از اولش اشتباه کردم

نباید تا اینجا می اومدم

نباید اینقدر با فراغ بال تو آسمونا چرخ می زدم

نباید اینقدر اوج می گرفتم

نباید

ولی

با همه این نباید ها

خدای من تو از ته ته قلبم آگهی

پشیمون نیستم

یواشکی بهت بگم معبودم

خیلی هم مغرورم

  

 

فاش می گویم از گفته خود دلشادم

         بنده عشقمو از هر دو جهان آزادم

 


نوشته شده در یکشنبه 85/10/24ساعت 2:37 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

امشب یه سر زدم به چشمه اشکم ببینم خشک شده یا نه

دیدم نه هنوز پرخونه

هنوز می جوشه

منتظر یه تلنگر بود

منتظر یه حادثه

منتظر یه نگاه

منتظر ...

خدایا چقدر انتظار سخته

چرا تموم نمی شه ؟


نوشته شده در یکشنبه 85/10/24ساعت 2:36 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

حسرت

تنهایی

اندوه

غم

....

اینا همه حرفای تکراریه

ولی همینا شده انیس مونس شبها و روزهای من

همین تکرار

همین بیهودگی

خدایا پس کی رها می شم ؟ 


نوشته شده در یکشنبه 85/10/24ساعت 2:35 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

نقل است که گفت :"یک روز دلم گم شده بود.

 گفتم الهی! دل من بازده

" ندایی شنیدم که :" ما دل بدان ربوده ایم تا با ما بمانی، تو باز میخواهی که با غیر ما بمانی؟


نوشته شده در یکشنبه 85/10/24ساعت 2:32 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

روزهای سختیه

یا شایدم شبهای سختیه

اصلا چه فرقی می کنه

شب و روز رو دیگه گم کردم

موندم تو برهوت تنهایی و بی کسی

اومدم و اومدم رسیدم تا به اینجا

خوب

حالا چی ؟

چیکار کنم

یه موقعی بود با تنهایی میساختم

به یه امیدی

مطمئن بودم بالاخره سرمیاد یه روزی

اومد

غرق بودم در امید و زیبایی

ولی

ولی باز تنهاتر از قبل شدم

خدای من

محبوبم

تو هستی

تو جانشین همه تنهاییهای من هستی

اما

تو خود از درون سوزانم آگهی

تو خود میدانی چه می گویم

چه می کشم

گاهی به مرز کفر و الحاد می رسم

گاهی کافر نشده بر می گردم

گاهی میخواهم بی اعتنا به همه مهربانیهایت و مهربانیهایش از نیمه راه بازگردم

گاهی تموم توان باقی مانده در جان خسته ام را جمع می کنم و می گویم نه

گاهی همچون جسم یخ زده ای میخواهم پلکهایم را بر هم گذارم و بخواب روم

گاهی می گویم باید بیدار باشم و گرنه ...

گاهی می گویم  چرا باید اینهمه حسرت و اندوه میخواهم لذت ببرم ، بگردم ، بخورم ، بپوشم  ، بخندم

گاهی می گویم نه من خندان و یار سر در گریبان ؟

گاهی بر سر دو راهی می مانم

گاهی راهم رو سلانه سلانه می روم

گاهی فرار می کنم از عاشقی

گاهی عاشق می شوم و می پرستم و به جنون می رسم

گاهی ...

گاهی ...

نایی برایم نمانده

خسته ام

از عاشقی هم خسته ام

پس کی

کی به پایان می رسم

کی آرام میگیرم

کی این یاغی گریای روحم دست بر میدارد از این آشوبها

کی دریای دلم طوفانش فروکش می کند

کی از دست تازیانه زمان بر صورت نیلگونم خلاص می شوم

 کی ؟؟؟

کی ؟؟؟

خدا کند که بیایی 


نوشته شده در یکشنبه 85/10/24ساعت 2:30 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >