نیمه پنهان گل سرخ
با خود کلنجار می روم بگویم ؟ یا نگویم ؟ قدم پیش گذارم ؟ یا نه برگردم ؟ به ندای قلبم گوش دهم ؟ یا فرمان عقل برم ؟ باز هم دندان بر جگر دلتنگی گذارم ؟ یا نه این دندان عاریه را بکنم و دور اندازم ؟ قانع باشم به طعم های چشیده ؟ یا باز طلب باده ای دیگر کنم ؟ بمانم ؟ یا بروم ؟ ساکت باشم و دم نزنم ؟ یا فریاد زنم وگله کنم ؟ خستگی را خسته کنم ؟ یا به حال دل زارم رحم کنم ؟ گمراهی دو راهی یا شایدم بیراهی خط پایان این راه است می دانم ؟ یا نمی دانم ؟ ..... خیلی وقته باهات حرف نزدم خیلی وقته ندیدمت خیلی وقته ازت دور شدم خیلی وقته غریبه شدم خیلی وقته صدای دلمو نمی شنوی خیلی وقته دارم می جنگم با خودم با دل عاشقم با حسرت های به جامونده م خیلی وقته هم دارم مدارا می کنم با خواست محبوبم با دل شکسته م با تقدیر تلخم می ترسیدم از این که جایگاهمو از دست بدم از این که گم بشم از اینکه همه اینا خواب باشه از اینکه تنها بمونم ... میگن از هر چی بترسی سرت میاد و این آوارهای وحشت چه ساده بر سرم ریخته شد حالا من موندم و این ویرانه های تنهایی حالا من موندم و این شبهای بیداری حالا من موندم گمشده در این تاریکی حالا من موندم و این اریکه خالی ولی اون ته ته ها اون دور دورا تو اون برهوت دلم بازم یه سوی امیدی می بینم نمیدونم چرا باز هم منتظرم منتظر ...........
با سرعت باد جاده را طی می کنم بیابانهای خشک و شوره زارها را از نظر می گذارنم رد می شویم از همه چی به سادگی نگاهم به آسمان دود گرفته می افتد به همان آسمانی که او می گوید " دخان " افق را می نگرم از لابه لای سیاهی ها و آدینه دل گرفته ، خورشید غمزده را می بینم وقت غروب است زیبایی غروب را نگاه می کنم ولی چرا چیزی از این زیبایی نمی فهمم ؟ خورشید روز تو غروب می کند و شب میلادت می رسد با خود می گویم فردا حتما روز دیگری خواهد بود و امروز همان امید دیروز است ولی ... نزدیک غروب است هنوز مجالی هست برای امید دیروز هنوز تو را من چشم در راهم ......
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود ....... این بار نمیدونم چرا روز شماری می کنم شاید چون تلاقی مبارکی است شاید چون هر دو در یک روز پا گذاشتیم تو این سرای فانی شاید چون منتظر حادثه هستم شایدم خیلی بزرگش کردم نمیدونم هر چی هست حس غریب و شیرینی است من کمترین با تو بالاترین .... گاهی مغرور میشوم آخه همیشه که اینطوری نیست میگن هر سی و سه سال یک باراین اتفاق می افته خوب هر کسی باشه فخر می فروشه چقدر پرتوقع شدم خوب آخه هدیه گرفتن خیلی لذت بخشه اونم اگر سالی یه دفعه باشه اونم اگر از طرف تو باشه من منتظرم منتظرم تا هدیه خودمو ازت بگیرم از تو تو که سخاوتمند ترینی تو که پادشاه خوبانی تو که بهترینی تو که محبوبترینی تو که .. چشم گدا به دست پادشاه خیره مونده میدونه که براش کم نمیزاری منتظرم منتظر راستی مهربون ! تو چی دوست داری بهت پیش کش کنم ؟
می گویند شب آرزوهاست ... می گویند گلستان شبهاست در سال ... می گویند کرور کرور فرشته گام بر زمین می نهند امشب می گویند تو به استقبال ملائک برو می گویند بخاه هر چه در دل آرزو داری می گویند زنده نگاه دار این شب را به زنده داری می گویند... زمان تقسیم غنایم است چه بخواهم ؟ جدا از خواسته های همیشگی برای او برای تو برای ایشان نوبت من رسیده که برای " من " بخواهم ؟ پر از آرزوی های افسانه ای هستم کدامش را طلب کنم بهشتم پنهانم را ؟ گمشده گم شده ام را ؟ عاشقی های از دست رفته ام را ؟ فرشته با عجله می گوید دیر شد کدام را بنویسم ؟ دست و پایم را گم می کنم باز هم می اندیشم نیمه پنهان وجودم را می خواهم ؟ یا دریایی که ساحلش باشم ؟ یا نه این خواسته کوچک دنیایی ام را بخواهم بهتر نیست ؟ فرشته طاق ابرو در هم می کشد داد می زند چی شد ؟ صبح شد کدام را بنویسم ؟ هول می شم چقدر سخت است همه جای دل را زیر پا بگذاری یه گوشه اینجاست سر نا پیدایش جای دیگر هر کدام از جام های غبار گرفته را برداری و خاکش را بگیری و به محبوبت نشان دهی صدای شکایت و شکستن جام های دیگر وجودت را می لرزاند چه سخت است عادل بودن حقا که عادل فقط تویی فقط تو منعم تویی رحمن تویی رحیم تویی واسع تویی قاسم تویی وافی تویی فاطر تویی رئوف تویی فتاح تویی مختار تویی قدیر تویی رفیق تویی تویی تویی تویی فرشته نگاه می کند سری تکان می دهد سحر دمید باز هم جا ماندی ........ و بال می گشاید و کاغذ سفید نانوشته را زیر پرهای ابریشمی می گذارد و می رود صدایش می کنم بی اعتناست با لبخند کم رنگی به او می گویم فرشته نداند که عشق چیست ... و فریاد می زنم بنویس فقط بنویس الهی ! آن خواهم که هیچ نخواهم