سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نیمه پنهان گل سرخ


روزها پر از بغضم و شبها پر از اشک

چرخی می زنم در کوچه های دلدادگی

به همه جا سر میزنم و سراغ همه را می گیرم

همه خوبند و سرگرم و مشغول

خدا رو شکر!

صله رحم ادا شد

لختی بر سکوی خانه ای می نشینم

گرم است

عرق می ریزم

می اندیشم :

به ...

به هستی های بر باد رفته !

به خاکساری های مغرورانه !

به ترس های بیچاره کننده !

به بی حرمتی های عیان شده !

به تقدس های از بین رفته !

به ایمان های آلوده شده !

به اسرارهای فاش شده !

 

به بازارسیاه های عاشقی !

به جا زدن های رسمی !

به وعده های پرمغز خیالی !

به محبت های پرشور دروغی !

به محرم های اسرار دل های سرراهی !

به عاشقی های عشق های زمینی !

به نام داران بی نام  استثنایی !

به دره های پر وحشت تنهایی!

 

به نور چشمی های چشم های نابینا !

به واژهای لق لقه شده ی زبانها !

به زمزمه های کرکننده گوش ها !

به نفس های بریده بریده بی احساس ها !

به تپش های پر هوس قلبها !

به نازهای نکشیده ی بی نیازها !

به ...

 درب خانه باز می شود

شب است و جایی را نمی بینم

نه مهتابی

نه چراغی !

صدای صاحب خانه را می شنوم که می پرسد :

غریبه چه می خواهی ؟ اینجا جای نشستن نیست

برو !

می پرسم بروم ؟

کجا ؟

آواره این دیارم ...

خسته ام

تشنه ام

سرپناهی می خواهم

غذای سیری 

اجاق گرمی

سینه پرمهری

دست نوازشگری

محبت صادقانه ای

نور روشنی

 می گوید : برخیز ! 

از پیچ این کوچه که بگذری

مستقیم

دست راست

رو به آسمان

پله هایی سنگی را می بینی

از آنها که بالا روی

نور را خواهی یافت

و امید را

و همه آنچه که می خواهی

می ایستم !

تا چشم کار می کند سیاهی است

می پرسم راه تاریک است

شمعی دارید ؟

ناگاه

صدای بسته شدن محکم دربی

شانه هایم را به لرزه در می آورد

و باز

من می مانم و تنهایی و سکوت و تاریکی

و این راه رفتنی ...  

 

 


نوشته شده در سه شنبه 86/4/12ساعت 3:41 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |