سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نیمه پنهان گل سرخ

در سالگرد تنهایی

نمیدانم چه کسی را دعوت کنم به جشن تنهاییم

آنقدر بیدل شدم که

دلداری هم سودی ندارد

همچنان در لاک خود فرو رفته ام

راست  است که تنهایی گناه می آورد

و منِ تنها

تبدیل به یک گناهکاری ام که در بالاترین درجه ایستاده ام

هیچ گناهی هم بالاتر از ناامیدی نیست

از دنیای شیرین و خیالی

به دنیایی رسیده ام که پر از تلخی و ظلمات است

تا آنجایی که دیده می بیند

فقط سیاهی و تباهی است

تباهی عمر سی ساله

عمری که به یغما دادم و حسرت حاصلش بود

گذشته ای شرم آور

حالی دگرگون

و آینده ای بی روزن

تا کجا خواهی برد مرا

این زمان است که با او حرف می زنم

از جان نیمه جانم چه می خواهی؟

بگو تا تسلیم کنم  و رها شوم

من دستمال سفید خود را به علامت تسلیم بالا برده ام

من تسلیمم

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/8/24ساعت 9:38 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |


اوضاع و احوالم خراب است

دوباره دیوانه شده ام

عجب شیفتگی شیرینی .......

 


نوشته شده در شنبه 90/9/12ساعت 11:5 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

من الغریب الی الحبیب را شنیده ای؟
دوستی می خواهم به این وسعت
دوستی که در اوج غربت همچنان به نام حبیب یادش کنم
دوستان قدیمی
آنقدر بی رنگ و  کمرنگند
که همان به، یادشان نکنی
حتی اگر همه هستی ایت را به پایشان ریخته باشی
باز هم مثل یک رهگذر از کنارت می گذرند
بی آنکه به روی خود بیاورند تکه ای از تاریخ هم قدمشان بوده ای
 
دوستان امروز هم
اگر پیدا شوند!
دوستانی نا دوست داشتنی اند که از سر جبر محیط
هر روزت را با آنان سپری می کنی
 بدون اینکه از ندیدنیشان دلتنگ شوی
دوستانی که تنها برایت زحمتند
و دریغ از یکبار که زحمت تو را بکشند!
دوستانی که
تا لب باز می کنی که از سختی هایت بگویی
یا سرزنشت می کنند، یا مقصرت و یا قیاس با خودشان

تا لب باز کنی از خوشی هایت بگویی
یا از حسادت بر افروخته می شوند
یا سکوت می کنند 
یا در لابلای گپهای دوستانه شان حتما کنایه ای را نصیبت می کنند

تا لب باز کنی از شکستهایت بگویی
یا بدبختتر خودشان را نمایش می دهند، یا ناسزا نثار زمانه می کنند
یا در ته دلشان قندآب درست میشود

تا لب باز کنی از موفقیتهایت بگویی
یا تحقیرت می کنند
یا بی اعتنایی و یا جنون خود تعریفی دارند
 
اینها شده شخصیتهای اصلی دوستان این دوران
شخصیتهایی که نه جذابند و نه عشق درست کن
 در تمام عمر
حسرت دوستی همراه، وفادار، دوست داشتنی بر دلم ماند
دوستی که بی واهمه از هر نوع واکنشی
برایش از همه چیز بگویم
از لذتها، نامیدی ها، محبتها،
از نیمه پنهانم!
افسوس  ....
گشته ایم و نیافته ایم
از همه اینها تنها باید پناه برد به تنهایی
تنهایی بهتر از هر دوستی است
عطای این دوستان را به باید  به لقایشان بخشید


نوشته شده در یکشنبه 90/3/8ساعت 3:6 عصر توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

 نشسته روبروی خود    
نه حرف زیادی برای گفتن دارد و نه حوصله شنیدن 
ولی همچنان می خواهد برای کسی حرف بزند
برای کسی بگوید از غم و تنهایی،
از ضربه ای بگوید که به یکباره باقی مانده تن خسته اش را فرو ریخت
راستی
شده تا به حال اتفاقات بد را فقط رصد کنی
و بعد تحلیل سرایی کنی که چنین و چنان شد که اینطور شد
و بعد ناغافل  ببینی ای داد
یکه و تنها وسط معرکه هستی
آنچنان غرق شدی که
باورت نمیشود این تو هستی که در این نقطه از زمان و مکان ایستاده ای
این وجود پرادعای و البته پرتمنای تو؟
اول
بهت زده فقط نگاه می کنی
و بعد همچنان گیج و گنگ
و بعد می خواهی انکار کنی
و بعد می خواهی از شدت درد آه بکشی
و بعد می خواهی برای کسی تعریف کنی
و بعد می بینی هیچ شنوایی نیست
و بعد دوباره ساکت می شوی
و بعد در خود می ریزی
و بعد تلاش می کنی از این مخمصه رها شوی
و بعد می بینی نمی شود
و بعد....
و بعد می فهمی تقدیر.. بی تقصیر نیست
رنگ از صورتت می پرد و یا شاید خون در چهره ات می دود!
نه راه پس داری و نه راه پیش
باورت نمی شود این تو هستی
این وجود پرادعا و البته پرتمنای تو .....
 


نوشته شده در چهارشنبه 89/7/21ساعت 12:33 عصر توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

بسم الله

  

چه مـلـــیحـانـــه دعوتم کرد که از مسیح برای مسیح بنویسم

نامه؟

خوب است مسیح و مقدس

خاک پایش، ناز قدمهایش

ولی ما کجا و ایشان کجا؟!

مگر ما خود صاحب نداریم؟!!

کار ما آخر زمانی ها به کجا رسیده

که کمر همت بسته ایم وفغان سر داده ایم و به دفاع از مسیح برخاسته ایم!

مرحبا!

گویی حق علی از غاصبان و

انتقام پهلوی شکسته زهرا از مغیریان و

داد مظلومیت حسنی از معاویگان و

خون بهای حسینی از یزیدیان و

غربت مهدی از شیعیان گرفته شده

که معطل و کار بر زمین مانده نداشته ایم و

همه چیز جور و همه بر حسب میزان و بر جای خود است

آه

فقط مانده یک چیز

حق مسیح!!!

یادم رفت که اینجور بار آمده ایم

«حواس پرت و سر به هوا!»

از همان زمان که «امین مدینه» ندای "قولوا لا اله الا الله"  سر داد

تا همین الان که مانده ایم، اذان در قطبی ترین شمال زمین کی سر داده می شود

از قافله رستگاران جامانده ایم

بجای چسبیدن به اصل و صراط، گرفتار بیراه های فرعی شدیم

به جای هوار زدن بی صدا بر سر موطلاییان از ریشه ملحد

یادمان رفت که نوار غزه به هم پیچیده شد و جز صدای قریچ و وریچ از جام جهان نما بلند نمی شود

یادمان رفت که برادران شیعی ما در همین نزدیکی تکه تکه گشتند و به دیوارها پاشیده شدند

و ما آخ هم نگفتیم مبادا به برادران سنتی ما اساعه ادب شود

یادمان رفت که دینمان را به تاراج بردند و به ریش همه مان خندیدند

راستی

تازه یادمان آمد !

این « فتنه» از کجا سر در آورد؟

وا مسیحا!

پس چرا نمی شنویم؟

کو داد

وا اسلاما!!

کو داد

وا غربتا!!

وا مهدیا!!

نکند کر شده ایم؟!

« فتن آخر الزمان»* که دور از ذهن نبود

چندین سده پیش «مژده بروزش» را داده بودند!!

از یهودیان اصیل و متعصب غیر از این انتظار نمی رفت!

او می خواهد و می خرد و عمل می کند

یهودی است، یک بنی اسرائیلی نجیب و سر به راه،

که مأموریت خود را از آغاز تاریخ خوب و بی نقص انجام داده

عناد می ورزد، خون می مکد، آزار رسول می دهد!

او که خوب انجام وظیفه می کند

ما چطور؟

فتنه دور بر ما کجاست؟

یهود امت محمد کجاست؟

کاش

ما هم کمی نجیب بودیم

نجابت می کردیم و انجام وظیفه؛

کاش

کمی شیعه گری می کردیم!

 

* حلیة المتقین؛علامه مجلسی، باب در رشحه از احوالات آخرالزمان، صفحه39 

 

 

 


نوشته شده در یکشنبه 87/1/25ساعت 3:4 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |