سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نیمه پنهان گل سرخ

فالگوش ایستاده بوده و به حرفهای در گوشی  ، گوش می داد :

گفت : راضی هستی ؟

گفت : نمی دونم

گفت : هنوز در مرداب خود راکد مانده ای ؟

لحظه ای سکوت بود

گفت : هنوز هم دل گرفته ام

هنوز هم پرسه می زنم در کوچه های شب

هنوز هم کودکانه با خیالی دور نجوا می کنم 

 نیاز به خلاء دارم

خلائی آبی ، که اگرحتی نتوانستی در آن بال بگشایی ، باز هم سقوط در آن معنا نداشته باشد

نیاز به یک ستاره دارم 

ستاره ای چشمک زن که تابش نورش ، روشنگر تاریکی راه شود

نیاز به آب دارم

آبی که عطش عصیان شده را فرو نشاند

نیاز به یک مُهر دارم

مُهر تاییدی که ارباب رجوع از اربابش می گیرد

نیاز به یک لوح دارم

لوحی سفید و دست نخورده که امضایی طلایی زینت بخش آن باشد  

نه پشیمانم ، نه حسرت به دل و نه حتی جا مانده در گذشته ی نزدیکم

خوب هست همه چیز و فراتر از حد انتظارم

فقط

فقط اینکه تازگی ها بوی بدی به مشامم می خورد

بوی بد ریا !!!

باز هم سکوت بود

گفت : بهتر است بگذریم

مثل هر رهگذر !

یاد سخنی زیبا افتاد

صفایی با صفا در جایی گفته بود :

انتظار و تقیه و قیام

و چقدر به حال من نزدیک است این سه واژه ناب

نیاز به یک قیام دارم

قیامی درونی و خود جوش و خونین !!!

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 86/10/20ساعت 2:4 عصر توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

 الحمد الله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمومنین علیه السلام

....

درنزدیکترین شعاع زمینی نورهشتم می ایستم 
لحظه ای دیدگان آلوده را می بندم 
با زبان آلوده سلامت می کنم
و در دل غبار گرفته ، خدا خدا
که ای کاش این گوش های آلوده بشنود صدای پاسخت را

و ...

با دستانی خالی تر از همیشه
با رویی سیاه تر از سیاه
با سری شکسته تر از غرور
با بغضی خفته تر از خواب
و با امیدی سرشار
منتظر اذن ورودت می شوم

و ...

ای بهترین
رخصت می دهی کلاغ حرمت شوم ؟
رخصت می دهی با بال شکسته دورت بگردم ؟
رخصت می دهی بر گنبد زرینت بوسه ای مستانه زنم ؟
رخصتم می دهی تا رخصت طلبم ؟

و ...

چشم ، گریان و
دل ، پرشور و
نیاز، راز و
دست ، بالا و
زبان ، گویا  و
صدا ، فریاد

و...

مهربان عیدت مبارک !!! 


نوشته شده در سه شنبه 86/10/18ساعت 2:40 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |


نوشته شده در شنبه 86/8/26ساعت 3:29 عصر توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

 

دنیای عجیب و غریبی است

با همه بزرگی و وسعتش

کوچک است و تنگ

آنقدر که نه جایی برای من هست نه  برای تو

دست بر روی هر چیزی که می گذاری می بینی قبل ازتو پیش خرید شده !

می گویند مالت را حفظ کن و همسایه ات را دزد نکن !

ولی  حتی اگر مالی که از آن تو هست را هم سرسختانه در آغوش گیری و مراقب شبگردان بی چراغ باشی

باز هم دزد ، دزد است

چه همسایه  باشد چه همدرد و چه هم آغوش !

این روزها چشم چه چیزها که نمی بیند و گوش چه ها که نمی شنود و دل چه لرزه ها که نمی گیرد

برزخ کبودی است ، یکباره همهمه می شود و ناگهان سکوت

خسته ام از این برزخ

دلم می خواهد بیدار شوم ، برخیزم و آبی به صورت بپاشم

دلم می خواهد از این تنگنای تاریک قبرگونه رها شوم

دلم می خواهد گیسو پریشان کنم و با مریمی سپید بیارایم ،

دلم می خواهد اشک های شوریده را پاک کنم از چشمه چشمانم  ، سرمه  کش و مست سازم ،

دلم می خواهد خنده های ماسیده را از روی لبانم بربایم  و شکرشکنی کنم

دلم می خواهد زردی چهره ام را با سرخی گونه ام تغییر دهم 

" دلم می خواهد کسی برای دل من سه تار بزند

و دلم سه تار بزند

و چقدر دلم می خواهد که دلم بزند...

  دلم بودا شدن می خواهد

دلم زلال شدن، آرام شدن، آرام بودن،

 دلم بودن می خواهد "

  

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 86/7/4ساعت 2:36 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |


   سلام

احوال شما ؟

چه خبرها ؟

چه می کنید با بلندی های ملکوت ؟

از مرگ ما بیزارید ، ما را نمی بینید خوش می گذرد ؟!

حال من ؟

من هم به قولی خوبم !

نه درد دل دارم !

و نه دنبال دردسر هستم !

دستم هم گرچه بی نمک است ولی درد نمی کند !

ملالی نیست جز دوری شما ؛

دلتنگ دیدارتان ، بی قرار بازگشتتان ، دعاگوی سلامتیتان ؛ هستم

شادیتان را مسئلت دارم ، از آن مولای جان و جهان

دیشب نماز می خواندم ، نمازی که سراپا غزل بود

غزلی که بیشتر شبیه دو بیتی بود

دوبیتی های عاشقی !

می خواندم

نمیدانم نماز را یا غزل را ، ولی راز اشک فاش شده بود در این بزم !

راز اشک که می دانید چیست ؟

میگویند « چکیدن » است و چه آسان رازها بر ملا می شود !

لهجه زلالی دارد این راز

آنقدر زلال که از هر طرف بنگرید ، حسرت خیس آن را می بینید

با خود کلنجار می رفتم که با شما در میان گذارم یا از خیرش بگذرم ...

راستش

دست و بالم تنگ است

در فقری مفرط ، دست و پا می زنم

آبرو دارم  ، مومن!

کشکول گداییم را که نمی توانم پیش هر کسی دراز کنم

اگر پیاله ام را بشکنند ؟

اگر به سخره ام گیرند ؟

اگر به دیگری بسپارند ؟

اگر منتشان بیش از رحمتشان باشد ؟

اگر سکه ای سیاه بر کاسه ام اندازند و فاتحانه نگاهم کنند که مثلا چه سخاوتمندند ؟

اگر ....

اینان خود فقیرند و مستضعف ، چیزی ندارند برای احسان

دلتان می آید ؟

راضی به رسوایی من هستید ؟

به مولا ، به ستوه آمده ام ، فقر بیچاره ام کرده

میدانم بیچاره تر از من هم هست ، آن ها واجبترند

 ولی جز شما کسی را ندارم

اگر به شما نگویم که باید دیگرلال شوم

دستتان باز است ، خدا خیرتان دهد

اگر می شود

اگر مانعی نیست در استجابتم ( یا اگر هم هست شما خود فکری کن )

منت گذارید ، دستم را بگیرید

به مولا ، آبرو دارم !

به عزیزی گفتم به شما هم می گویم

این روزها را دوست ندارم

تلخ است و گه گاهی شیرین !

شنیده بودم برکت از زمان برداشته می شود در آخرالزمان

ولی عجب روزهای پر برکتی است این روزها !!!

در خود پیچیده ام ، مثل کلافی سر در گم ...

گره گشا می خواهم

کمکم می کنید ؟

این کاروان راه افتاده ،

کاروان رستگاران را می گویم

می شود مرا هم ثبت نام کنید ؟

نذر کرده ام

نذر خون !

نذر کرده ام برای رسیدن به مقصد این کاروان ، برای عاقبت  بخیر شدن ، خون دهم

این آخرین دارایی ام بود

دیگر آه هم در بساط  ندارم 

شرمنده صبرتان هستم

مزاحم نمی شوم دیگر

یادتان نرود ،  «  منتظر » هستم 

و دیگر اینکه

دعایم کنید ، دعایتان می کنم

علی علی !!!

 

 

 

 


نوشته شده در یکشنبه 86/6/25ساعت 2:33 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >