سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نیمه پنهان گل سرخ

  

این نوشته مخاطب دارد!

 

آدم گاهی حرصش می گیره

نه از زمین و زمان

از ساکنان روی زمین

ولی خب از اونجایی که مثلا زیادی احساس بندگی مثبت می کنیم

مثل این دهقانای فداکار

یا آتیش سوز معرکه میشیم

یا سالارانه می گذریم

یا مثل همین کلاه قرمزی میگیم اکشال نداره!!!

شیطونه میگه بزن زیر کاسه کوزه هر چی  خوبیه ظاهریه

دلتو خنک کنا!!!

داد بزن

اعتراض کن

حالشونو بگیر

جمع کنن این بساط خیمه شب بازی رو

ولی خب بدبختی اینجاست اعتراض کردن و تذکر دادن هم فایده ای نداره

تازه یه چیزی هم بدهکار میشی

باید کلی سرتو پایین بندازی که مبادا وضع بدتر بشه و یه وقت نشی بنده خطاکار!

اون وقت ازت نگذرن!!!

پیش خودم فکر می کنم

میگم بیا و بی تفاوت شو

میشی مثل آدم برفی، یخ!

میگم بیا و امیدوار شو

میشی مثل این دیونه ها

میگم بیا و جذبه بگیر و کلاس بزار

میشی مثل این مترسکای سرجالیز!

معلوم نیست آدم به کدوم ساز این ساز زنا، حرکات موزون از خودش در بیاره!!!

یه بار داشتیم با همسفرمون کل می نداختیم

از خوبی ها و بدی های موجود در جهان می گفتیم

ما گیر دادیم

الا و بلا ، بدی کمتر از خوبیه!!!

آدم از خوبی کردن خسته نمیشه! میشه؟

حالا مثل اینکه باید بریم و بگیم ببخشیدا!

حرفمو میشه پس بدین؟!

یه جایی امیرالمومنین گفته بودن، مومن اینقدر خوبی میکنه که دیگران فکر می کنن احمقه

تو دلم میگم

به مولا، با طلا باید بنویسن این جمله رو!

نه اینکه من زیادی مومنم! به خاطر همونه زیادی هم احمقم( داری خود تحویل گیری رو!!!)

قضیه همون صغری کبری چیدن و سفسطفه به هم بافتنه

به این میگن ربط  قضایای منطقی!!!

 

مومن کجا بوده پدر آمرزیده!

تو این دوره تو اگر تونستی یه خالصه درستی و حسابی به من نشون بدی

من در این وبلاگو تخته می کنم( به جون خودم)

نخوردیم نون گندم ولی دیدیم دست مردم!

همه جورشو هم دیدیم!!!

جانماز آبکش دو آتیشه ی تنوری!

تا از خدا بی خبره سوسولِ فشنی!!!

بیچاره ها خودشونم نمیدونن چی میخان از جون این روزگار

یا زیادی پاستوریزه شدن و این افزودنی های مجاز

فاسدشون کرده

مثلا میخان ادای «سرباز وظیفه» رو دربیارن

چهار تا نقل قول «شیک» میگن

تا خدای خیالشونو تو دله مرده ما زنده کنن

خودشون هم معلوم نیست چون به خلوت میرن کدوم کارو می کنن!!!

یا اینکه زدن بر طبل بی عاری

عشق این زندگی ماشینی  رو میکنن

تازه عضو پذیری هم دارن!!

چه بل بشویی شده این یه وجب خاک!

آدم از حرص میخاد کلشو بکوبه به سقف زمین!!!!

 

عجب صبری خدا دارد!!!!

 

 --------

پانوشت: خداحافظی برای همیشه؟ مثل همیشه اشتباه ؟؟؟ پس می شناسم!!!

 

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 87/8/22ساعت 3:34 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

ناصریاا!

این روزها در تلاطم لحظه های حضورش هستیم  

و ما نیز شتابان

سبزفرشی برایش آراسته ایم

تا قدم بر دیدگان ما گذارد و جان بی جانمان را قربانی قامتش کنیم

حرفهای تازه 

اتفاقات عجیب

و دیدن های حیرت انگیز زیادی در آستین دارم

به زودی خواهم گفت

 

حضور گرمتان را پذیراییم*

  

-------------------

* نمایشگاه رسانه های دیجیتال   

 

 


نوشته شده در سه شنبه 87/8/7ساعت 3:21 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

 

روی عکس کلیک کن

 

 

تاظهور

 

 

 

 

 

 

 

  

 


نوشته شده در دوشنبه 87/7/22ساعت 12:53 عصر توسط گل سرخ| نظرات ( ) |


مادر « نه » ماه و« نه » روز و « نه » ساعت و« نه » ثانیه جنین را تاب می آورد

نه کمتر و نه بیشتر

در آخر با درد و رنج خود را خلاص می کند و نوزاد را آواره

مثل مادری که دیگر تاب جنین خود را در شکم نداشت

با فریادی بلند

هم خود را رها کرد و هم من را آواره!

هم بار سنگین خود را بر زمین گذاشت و هم من غریب را !

نمی دانم سر این « نه » چیست؟!

نمی دانم چرا هیچ وقت به « ده » نمی رسم

« هشتم » گروه « نه » نیست بل، « نه ام» گروه « ده » است

بین مادر و جنین همیشه دلم برای جنین می سوزد!

بیچاره فکر می کند مادر برایش مادری می کند!

تا هر وقت بخواهد کنج دلش جا دارد،

تا هر وقت بخواهد صدای تپشهای قلبش را می شنود،

تا همیشه جان در جانش می سپارد؛

ولی طفلی نمی داند که اینجا هم جای ماندن نیست!

نمی داند هر چه از شیره جانی که به سان آب دریاست بمکد

سخت تر و دردناکتر باید جان دهد!

طفلی نمی داند، هر چقدر بزرگتر شود، جا تنگتر و دلگیرتر میشود

در آخرهم با اشک و آه بیرونش می رانند

و جنین بیچاره، گریه کنان ارض دل را طی می کند وپا در این غریبستان می گذارد

اما مادرهای آخرالزمان نامهریان شده اند

طفل های ناخواسته و زود رس می زایند

نه فکر خود را می کنند

و نه به آینده تاریک و سرد نوزادشان می اندیشند

نه،« نه » را دوست دارم و نه، « نه » ماهگی را

در این آستانه، در تاب و تب هستم

که آیا باز باید از این سرزمین رانده شوم؟!

  

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 87/6/28ساعت 5:12 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

  

کاش می شد یاس در دامان گذاشت

دسته دسته چید و بر راهش گذاشت

 

کاش می شد قلب عاشق و غمدیده را

تکه تکه کرد و قربانی جانش گذاشت

 

کاش می شد عطر رویش را کشید

نرم نرمک سفت و بر قاب دل گذاشت

 

کاش می شد لحظه های بودن و نازیدنش

ذره ذره بوئید و بر چشمان  گذاشت

 

کاش می شد می نشستم اندکی در محضرش

چکه چکه می چکید اشکی که جا را می گذاشت

 

کاش می شد باز می کرد زبان بسته را

شرحه شرحه شرح داد عمری که او خالی گذاشت

 

کاش می شد مهربا نانه صدا می زد مرا

اندک اندک داغ عشق، بر دل می گذاشت

 

کاش می شد این قصه بی پایان تا ابد

گم به گام جای پای خود را می گذاشت

 

 

 


نوشته شده در شنبه 87/5/26ساعت 3:37 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >