سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نیمه پنهان گل سرخ

 

زبان بر کام گیر!!! 

سرت را بر باد خواهی داد ...

 


نوشته شده در سه شنبه 86/2/25ساعت 4:32 عصر توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

 

نازنین قهری؟

خیلی وقته دیگه سراغی ازم نمیگیری

میدونم از دستم خیلی ناراحتی

میدونم خیلی از قولهایی رو که بهت داده بودم رو زیر پا گذاشتم

خودم خوب میدونم خیلی بد شدم

دیگه باهات رو راست نیستم

دزدانه دستبردی به نباید ها میزنم

گاهی خطهای قرمز رو رندانه رد میکنم

میدونم اینا رو می بینی و چشم پوشی میکنی

خیلی بد عهدی دارم میکنم

جای هیچ بهانه ای رو برای خودم خالی نذاشتم

فقط اینو نمیدونم با چه رویی بهت نگاه کنم

نمیدونم چطوری سرمو بلند کنم حتی برای این کرده های بدم ازت عذر بخوام

شرم آوره

حتی شرم و حیا هم دیگه از یاد بردم

میدونم گاهی سری از تاسف تکون میدی میگی تو هم ؟

دست مریزاد

آبرو برام نذاشتی دیگه

یه موقع هایی که به این چیزا فکر میکنم تو خودم میخام آب بشم

ولی بازم اون حیایی که فرشته ها به آسمون بردنو من دیگه ندارم

یه تبصره لاقیدی میزنه به همه اون کارایی که کردم

چه ظلم هایی  که به خودم کردم

وچه دلی که از تو شکستم

توی دل نداشته ام میگم حالا حالاها وقت هست !

به این زودی غرق نمیشم !

عزیزی میگفت باید بجنبی وگرنه واکسینه میشی

راست میگفت

دیگه نسبت به همه چی واکسینه شدم

بی خیال بی خیال

بشه یا نشه

بیاد یا بره

بکنه یا نکنه

هر چی

در هر دو حالش هیچی حالی از من عوض نمیشه

حتی قهر یا آشتی

این دیگه خیلی بده

می بینی نازنین

حتی دیگه حال اینم ندارم منت بکشم

میخاد آشتی باشه

میخاد قهر باشه

چیکار کنم دیگه

تو که میدونستی تا کجاها میتونم بیام

تو که میدونستی یه ذره دستمو رها کنی گیج میخورم

تو که خودت همه اینا رو میدونستی و میدونی

دیگه چه حاجت به گفتن من ؟

تکرار مکررات ؟

حال اینم ندارم باز از اول بشینم قصه دل برات بگم و آسمون ریسمون بهم ببافم

میخاد خوابم بره میخاد نبره

بی خیال !!!

 


نوشته شده در جمعه 86/2/14ساعت 1:24 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

حالم بده

تو تاریکی نشستم

همه و همه جلو چشمام رژه میرن

صدای کوبیدن محکم پوتین هایشون سرسام آوره

وای خدای من

سرم داره می ترکه

دلم میخواد با تمام قدرتم فریاد بکشم

فرمان بدم

 

ایست !

 

 


نوشته شده در جمعه 86/2/7ساعت 3:50 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

 

  سلام  ( نقطه )

من در تن هایی تنم اسیر شدم ( نقطه )

به کمک خالقانه شما نیاز دارم  ( نقطه )

لطفا فرشته بفرستید  ( نقطه )

منتظرم  ( نقطه )

 

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

 

پ . ن : چرا به جای « تو » شما را « شما » خطاب نکنم ؟

 


نوشته شده در جمعه 86/1/24ساعت 6:45 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |


مولای یا مولا انت العزیز و انا الذلیل و هل یرحم الذلیل الا العزیز

مولای یا مولا انت الخالق و انا المخلوق و هل یرحم المخلوق الا الخالق

مولای یا مولا انت العظیم و انا الحقیر و هل  .....

صدایش دلنشین بود

آن فضای عطرآگین ، آغشته به گل های محمدی بود یا یاس یا نرگس ! نمیدانم

قبلترها تنها نامی شنیده بود و حکایتی

ولی اکنون خود وجسم خاکیش هر دو در یک جا ایستاده بودند

قبلترها روحش پر می کشید ولی اکنون جسمش نیز به یاریش شتافته بود

بالاخره این تن رام شده بود وهمراهی می کرد .

نیایش تمام شد که صوت دل انگیز او دلش را لرزاند

بیا . بیا . بشتاب

با او بود ، با گل سرخ ، گل سرخ پژمرده

هان . بشتاب ، بیا به سوی من

گام هایش می لرزید ، نفسش می لرزید ، دلش می لرزید ، تنش ،  روحش ، وجودش

همه می لرزید

محبوبا ! چه شده ؟ زمین زیر پا می لرزد یا او رعشه بر ضمیرش افتاده ؟

بی اختیار دیده گانش بارانی شد

تار می دید و به یاد او افتاد

به یاد تمام گل های دیگر

همه گلهایی که سفارش قطره ای ژاله را به او داده بودند

تمام گلهایی که در این برهوت و کویردنیا هر کدام به تنهایی در گوشه ای با جیره بندی جان حفظ می کردند

و روحشان دیر زمانی بود که تاب تشنگی از کف داده بودند و به خواب کویری غنوده بودند

پشت سر هم به یاد و به زبان می آورد

گل اطلسی ، گل زنبق ، گل داوودی ، گل نیلوفر ...

داشت دیر می شد

ایستاد و نگاهش را به آسمان دوخت

او بالای سرش بود

نه همین جا در کنارش ، و نه ، در درونش ، و نه ، خود او بود « خُدآ»

نفس کشیدن را دوست داشت و به یکباره حس کرد چقدر خوب است که او نفس می کشد

چقدر شیرین است فارغ از همه وابستگی ها

تنها و تنها برای  « او » برای « خود او» برای « خدا »

به بندگیش اش می ایستی و ستایش می کنی اش

به یاد آن عزیزی افتاد که می گفت : " چقدردوست داشتنی و پرستیدنی هستی خون باید می شدی

و در رگهایم جاری می شدی هیهات که من نفهمیدم "

تعظیم کرد در برابر ربوبیتش

به خاک افتاد در برابر عبودیتش

پیشانی سایید در برابر الوهیتش

وه که چه لحظه های نابی بود

دوستت داشت

می دانم که دوستت دارد

گمان می کرد که با این همه باری که همراه خود داشت  و در تمام این سالها فقط زباله های کرده هایش را

به دوش می کشید ، دیگر راه به این حرمسراها نخواهد یافت .

ولی باز هم غافل بود

غافل ازاینکه « خود آی » او بخشنده تر و واهبترازهمه آن چیزی بود که او درجان حقیرش جای داده بود

و نه اگر غیر از این بود ، پس این دانه های الماس چه بود که بر گلبرگهای از خجالت سرخ شده ی گل سرخ ، می درخشید ؟

پس این لرزشی که چون باد بهاری ساقه وجودش را تکان می داد از چه جهت بود ؟

آری ! می دانست این نسیم رحمتی بود که از گشوده شدن درهای رحمتش گلبرگهای گل سرخ را می نوازد

و چقدر چشیدنی بود لحظه ای که می یابی اوهنوز به هستی هست شدنت ، امید دارد

و چقدر لذت می برد از اینکه مادام به این اخلاص بایستد .

 

خوشا آنان که دائم در نمازند

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 86/1/8ساعت 6:22 عصر توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >