سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نیمه پنهان گل سرخ

هم غریبه زیاد دیده ام

هم دل شکسته

و هم کمر تا شده

و تو کدامین شان هستی؟!

تا برایت بگویم

از این درد

از این درد بودن و نبودش

اگر دلت شکست

تمام تکه هایش را بردار

که اگر برنداری

که اگر بند نزنی

دیگر هیچ امیدی برای ادامه نداری

همان می شود که گفتی

باد می برد برگ برگ وجودت را...

به کجا ؟!!!

خودت هم نمی دانی

آنقدر دور می شوی

آنقدر ذلیل می شوی

آنقدر غریبه می شوی

که درد دوری و ذلت و غربت

همه برایت می شود یک عقده

یک گره در گلو

یک آرزوی نهفته

ولی با همه اینها به درد

دل شکستگی نمی رسد

بسوزد این دل که دودمان بر باد می دهد

بودنش یک درد است و نبودنش هزار

من و برگ برگ جانم

به فدای تمامی دلشکسته های برحق!!!!


نوشته شده در شنبه 88/5/10ساعت 1:42 عصر توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

  

ای ساربان آهسته ران آرام جانم میرود

وان دل که با خود داشتم با دل ستانم میرود

من مانده ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او

گوئی که میشی دور از بر استخوانم میرود

با این همه بیداد او وین عهد بی بنیاد او

در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود

او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود

باز آی و بر چشمم نشین ای دل فریب نازنین

کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود

 

ای ساربان آهسته ران

ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود

وان دل که با خود داشتم با دل ستانم میرود

  .......................

 


نوشته شده در شنبه 88/5/3ساعت 1:29 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

  

وقتی یادم می افتد

انگار دانه های غم به قلبم می پاشند

آن وقت است که دانه های اشک سرازیر می شوند و

دل یکدانه ام آه سر می دهد

آنجا که بودم دلم جای دیگری بود

نمیدانم کجا

خودم هم پیدایش نکردم

گم که بودم، گم تر شدم

زبانم بی زبان ماند

و صدایم صامت

نه حاجتی بر ذهنم آمد

و نه خواسته ای

درست مثل لیله الرغائب سالهای عمرم!

ولی درد دل زیاد داشتم

شکایت بر میخانه بردم

اول از همه

از خودم

شاکی و دادخواه!

از ظلمی که خودم بر خودم کردم "ظلمت نفسی"

از حماقتهایی که در طول این سالها از من سرزد

و حتی جمع کردن این دانه دانه علم، بر جهلم غالب نشد

از احساس، از عشق، از دل، از همه اینها شکایت کردم

از احساسی که بیجا خرج شد

از عشقی که بی اجازه از اندرون جهید

و از دلی که بی مهابا دل داد یا بهتر بگویم،

جان داد!!!

گله هم کردم

از آنهایی که عشق را معطل نگه داشتند و

هدر دادند و

به سخره گرفتند و

به یغما بردند...

و حالا هرعشقی حتی راستین

چون چوپانی دروغگو

هیچ سر و صدا و غوغایی ندارد

نه قصاص خواستم و نه مجازات

تنها فقط گفتم تا بدانند

هنوز هم که هنوز است دلم پر از حسرت می شود

وقتی یک فنجان عشق تعارف می شود و

نمی توانم بر دارم

وقتی یک دنیا محبت وعشق ابراز می شود و

نمی توانم پاسخگو باشم

وقتی سرتا پا شور و عشق می شوند و

نمی توانم همراهی کنم

و همه اینها بر می گردد به " ظلمت نفسی" اول دادنامه

وقتی همه اینها را بی صدا فریاد زدم

تازه فهمیدم چه می خواهم

زبانم به تکلم افتاد و صدایم ناطق شد

سر بلند کردم و نگاهم را به پرده سیاه دوختم

دستانم را بالا آوردم

از صاحب میخانه خواستم

خواستم یک پیمانه عشق در دستانم بگذارد

وآنقدر این پیمانه پر باشد

که سر ریز شود

و سر کشم 

و سر مست گردم....

 


نوشته شده در سه شنبه 88/4/2ساعت 9:5 عصر توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

هوالمحبوب
 
 از قبله گاه عشق
بانگ المهدی می زند بر جان
دل تبسم می کند
وهستی
هلهله کنان است در طنین طلایی طلوع
در نقطه صفر آفرینش
سجده کرده ایم بر قدمگاه یار
آسمانیان و فرشتگان را دعوت گرفته ایم
و حضورسبزحضرت دوست را
دعاترین ها را به ارمغان آورده ایم
در این بزم عارفانه حضور خوبان را طلب می کنیم
 
 
 
به امید خدا
پایان اردیبهشت(بهشت زمینیان)
در سرزمین وحی خواهیم بود
از رهگذر و بومی
حلالیت می طلبم
بر من ببخشایید و در گذرید...
 
 
"بگذارید و بگذرید
ببینید و دل مبندید
چشم بیاندازید و دل مبازید
که دیر یا زود
باید گذاشت و گذشت"
                           «امیر المومنین علیه السلام»
 


نوشته شده در چهارشنبه 88/2/23ساعت 7:42 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

 چه روز خوب و بزرگ و باشکوهی
جوانه ها جوانتر می شوند و سبزه ها سبزتر
خورشید داغتر و شب پرستاره تر
ابرها باردارتر و زمین بارورتر
طبع پر شورتر و زندگی پر رونق تر
و همه چیز مانند آخر قصه هاست
ولی آن گوشه
در آن کنج
آهای با تو ام
هنوز خوابی؟
بیدار شو بهار آمد و رفت
سال کهنه رو تحویل گرفت و رفت
و تو هنوز خواب؟!
هر بهار یادبودی از بهار پیشین را به ارمغان دارد
و در عجبم
چرا همه خاطرات بهاران را در زمستان خشک امسال به جا گذاشته ام؟!!!
نسیان در نیسان!
فراموشی در بهار!
آنقدر که حتی از یاد بردم بر سر سفره دعای تحوّل بخوانم!
عجب سال نکویی است!!
اما با همه اینها....
همچون باران بهاری که بر گلها عاشقانه می تازد
همچون ژاله ای که از برگ گلی عاشقانه می ریزد
همچون سبزه ای که از دل سنگ علشقانه می روید
همچون نیلوفری که  در سکوت مرداب عاشقانه می چرخد
دوست می دارمت ای بهار هستی من...
 


نوشته شده در چهارشنبه 88/1/5ساعت 2:0 عصر توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >