سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نیمه پنهان گل سرخ

  

می دانی عزیز دلم!

مدتهاست که دیگر نه بویی را می شنوم

و نه صدایی را،

و نه مزه ای

و نه چشمم به جمالی روشن می شود

حتی حس قلم زدن در این غربتکده را هم ندارم!

 

می دانی عزیز دلم!

خطم کم رنگ تر،

چهره ام سرخ تر،

خنده هایم مصنوعی تر

و روحم آرام تر شده!

حتی دیگر جایی برای بهانه جویی هم ندارم!

 

می دانی عزیز دلم!

نه دلم برای دیدنی تنگ می شود،

نه از آشنایی، کسی خوشوقت،

نه از بودن ها راضی،

و نه از زیبایی ها حظ

حتی هر چه می اندیشم «هیچ» هم ندارم!

 

می دانی عزیز دلم!

شماره چشمم بالا رفته،

خستگی هایم مضاعف شده

شب بیداری هایم طولانی تر،

ضربان قلبم کندتر

حتی نفسی برای کشیدن هم ندارم!

 

می دانی عزیز دلم!

نه جرأت تاریخ نویسی دارم

نه شهامت سکوت

و نه چیزی برای رو کردن

هر چه بود از کف رفت

حتی نای نگاه به پشت سر را هم ندارم!

 

می دانی عزیز دلم!

نه مهری در من مانده

نه ماهی،

آسمانی شدم پر از ستاره بی نور

چون سیاهی شب، پر از شبم،

در تمام وسعت این خلاء حتی یک نور هم ندارم!

 

می دانی عزیز دلم!

از فرشته ها هم می ترسم،

نه آرزو به دستشان می دهم

و نه جان را!

به امانت داری ملاک هم مشکوکم،

در تمام این هستی حتی یک امین هم ندارم!

 

می دانی عزیز دلم!

دوست دارم ازگفتنی ها برایت بگویم

از غصه ها برایت قصه،

ولی تمام دیوارهای این سیاهکده،

پر از گوش است

با این حال حتی یک گوش شنوا هم ندارم!

 

می دانی عزیز دلم!

 

نه بسته ام به کس دل            نه بسته کس به من دل

  

 

 


نوشته شده در یکشنبه 87/4/23ساعت 4:3 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

  

« ثبت کن هذا محب الفاطمه»


ثبت کن این کنیز و روسیاه فاطمه


 

من دمادم نام او خواهم نوشت



بر دلم، برسرم، برچشم خواهم نوشت


 

ثبت کن ای فرشته شانه نشین



کین گناهکار عابد دوزخ نشین


 

چادر خاکی  او را دیده است

 


شب به شب از چشم او خون ریخته است


 

مهر زهرا و حسین و مهدی اش



گشته روشن بخش جان و هستی اش


 

من بدم، خود دانم و شرمنده ام



با امید رأفت تو زنده ام


 

مادرم، رحم کن بر این سائلت



تو بگیر دست مرا تا آخرت


 

ای گل باغ علی، پهلو شکسته، داغ بین



در شب کوچ تو از پیش امیرالمومنین


 

من غریبانه به مژگانت همی کردم نگاه



تا که جویم در آن افق، من یک پناه


 

می گیرم از دامان مهرت من مدد


نازنین بانو تو را دوست می دارم تا ابد

 


نوشته شده در دوشنبه 87/3/20ساعت 3:25 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

گفتم به صبر رها می شود دلم

صبرم تمام شد، اما دل من رها نشد

یار در خانه بنشسته و دل در پی نیاز

اما چه سود که جانم پر از صفا نشد

گفتم به غم، خسته ام، برو از برم دگر

غم رفت و اما درد من دوا نشد

می می زدم از جام عشاق بی ریا

بشکست باده و اما« تن ها » وفا نشد

گفتم به هجر، واصل می شود دلم

هجران همی شد و اما وصل چرا نشد؟

هستی به خاک و جان به کف و سر پرزباد

همه داده ایم و اما تغییر قضا نشد

گفتم به دعا، حل شود همه مسائلم

عمریست ثناگوییم و اما رفع بلا نشد

گم در خود و عشق معطل و جان منتظر

هیچ دلداده ای اما به این سان جفا نشد

 ___________

پ.ن.اگر وزن میزان نیست، ببخشای، بضاعت کم بود!

 


نوشته شده در جمعه 87/2/27ساعت 10:39 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

   چندی است که وقتی به این خراب آباد سر می زنم

می بینم که کلی رهگذر از اینجا رد شده

نمیدانم چگونه گذارشان به این ویرانه خانه افتاده

گل سرخ که نه دست دوستی داده و نه دوستی دستش را گرفته؟

پس این شلوغی ها برای چیست؟

اولین بار است که در ته دلم می خواهم بدانم این رهگذران کیانند

که به این سیاه خانه سر می زنند و مثل گل سرخ

بی نام و نشانند و ساکت

اصلا برای چه به اینجا می آیند

چرا بر دلبرگ گل سرخ قدم رنجه می کنند؟

چه شد که نیمه پنهان آشکار شد؟

ندایی در درونم نهیب می زند

آهای مدعی !

محرم اسرار نبوده ای

اگر بودی پس تو را با این همهمه چه کار؟!!!

خیلی دلم می خواهد بدانم این رهگذران دیروز و امروز

آیا بعد از رفتن ابدی ام

فاتحه ای نثار برگهای زردم می کنند ؟!

   پ.ن: تو کی هستی؟!

 

 


نوشته شده در سه شنبه 86/12/21ساعت 2:59 عصر توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

 توقع بی جا، مانع کسب است  !!

عجب!

پس باز هم خطا رفته ای؟

این هم راه دیگری بود که در آزمون رد شد

به تعداد انسانها راه برای رسیدن به خدا وجود دارد

حال تو به من بگو به اندازه هر انسان چند راه وجود دارد؟!

گاه راههای عاشقی را می پیمایم و گاهی راههای عاقلی را

از عاشقی که چیزی نفهمیدیم

 از عاقلی اندر خم کوچه اش مانده ایم

 

تعداد راههای عاشقی را زیر لب می شمارم

من خدا با مهربانیهایش را دوست دارم

من آفتاب با مهرش را دوست دارم

من باران با رنگین کمانش را دوست دارم

من عشق با محبتش را دوست دارم

من صفا با صمیمتش را دوست دارم

من سادگی با گمنامی اش را دوست دارم

من ایمان با حیایش را دوست دارم

من احساس با نجابتش را دوست دارم

من پاکی با  پاک ماندنش را دوست دارم

من وفا با وفاداریش را دوست دارم

من خورشت قیمه با حلال بودنش را دوست دارم

من خانه بزرگ با بی ربا بودنش را دوست دارم

من زندگی با زیباییهایش را دوست دارم

من تو و با تو بودنش را دوست دارم .....

 

می شمارم و انگار این شمارش تمامی ندارد

نامتناهی است

خب راه دیگری هم هست، از نداشته ها کسرمی کنم!

من شیطانکهای زیبا را دوست ندارم

من حرام را دوست ندارم

من جاه طلبی را دوست ندارم

من سیاست آفت زده را دوست ندارم

من بازیهای پنهان را دوست ندارم

من دروغ، ریا، بی وفایی، کج فهمی و بدعهدی را دوست ندارم

من تنهایی را دوست ندارم

من هر آنچه غیر خدا باشد را دوست ندارم

 

راههای عاقلی هم که بس روشن است

زندگی پررفاه و مرکب رهوار و همراه تک سوار و ایمان رفته به باد!

و در یک کلام پرستش خدای مهمان نواز!

مهمان نواز از آن جهت که هر کجا خواهی برو، اگر احیانا بی جا ماندی دست به دامان خدای بنده نواز شو!

 

حال تو به من بگو

من کدامین راه را رفته ام؟

تو به من بگو

با این دوست داشته ها و نداشته ها

آیا من گل سرخ را دوست می دارم؟!!





 

 


نوشته شده در پنج شنبه 86/11/25ساعت 5:26 عصر توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >