سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نیمه پنهان گل سرخ


اگر بیدار نباشم ، شب می تواندهر جا که دلش می خواهد بیتوته کند .

وقتی چمدانم را باز می کنم شب به همراه جامه هایم بیرون می ریزد  

وقتی لیوان را بر می دارم ، شب سرازیر می شود

وقتی آخرین سطر نامه ام رامی نویسم ، کلمه هایم بوی شب می گیرند .

باید بیدار باشم

  و هندسه قشنگ حرفهایت را به جنگل های تاریک و مرداب های خاموش نشان بدهم

باید آنچنان از عشق تو پر شوم که دل های نا امید جانی تازه بگیرند .

 باید غبارها را از روی گنبدهای بلور دور کنم .

باید به تمام دشتهایی که پای عاشقان به آنجا رسیده سر بزنم.

باید زندگی را قربانی کنم . بزرگترین ذبح , گران سنگ ترین هستی ام را , به قتلگاه عشق برم . 

باید بدوم . بدوم تا مبادا از قافله عقب بمان . مبادا دیر برسم . مبادا زمانی باشد که دیگر دلی  

وجود نداشته باشد .  

باید از تپه های نیاز بگذرم .  

باید صحراهای خاطره را زیر پا گذارم .  

باید برسم به قله بلند  

عاشقی . باید جامم را به سوی آسمان بگیرم .فریاد کشم . فریاد کشم و از ساقی آسمونی ام  

بخواهم که جامم را لبریز از عشق نابش کند .  

مستم کند . دیوانه کند . آنچنان که زمین و آسمان بر گرد سرم به چرخش در آیند .  

فریاد زنم . نعره برآورم که ای هستی من . ای امیدم . ای پناهم .  

دریاب مرااااااااااااااااااا

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 85/10/14ساعت 3:38 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |


راضی ام به رضای تو .......

من همان دم که وضو گرفتم از چشمه عشق             چهار تکبیر زدم بر همه آنچه که هست

 

خدایم من می خواهم از تو سرشار باشم .

 

می گذرد روزها از پی هم و این من تنها هستم که با دیده غم و اندوه به آن نگاه می کنم

 

و در تعجبم که چرا اینقدر بر سرعتش افزوده شده ! چه خبره ؟ مگه کجا می خوایم بریم

 

؟ آخرش که چی ؟     خدایا بارها گفته ام و باز هم می گویم تسلیم خواسته تو هستم هر چه

کرم توست هر چه از دوست رسد نیکوست هر چه تو بخواهی و می دانم که تو بهترین

را برای من می خواهی من ناقص العقل چه می دانم چه خوب است و چه بد که بخواهم نظر دهم .

خدایا در این تنهایی بی افق مرا تنها مگذار کمکم کن خدایا همیشه از ته دل از اعماقم

فریاد زده ام و تو را خواسته ام پس مثل همیشه لطف و مرحمتت را از من دریغ نکن 

می دانم که بالا خره حاجتم را خواهی داد ومطمئنم یعنی ایمان دارم ایمان قلبی که به زبان می آورم ولی خدایا چرا پس .....

هیچ دردی برای بشر بدتر از این نیست که احساس بیهودگی و پوچی کند و احساس تنهایی را می شود تحمل کرد ولی آن را نه.....

خدایم ، محبوبم کمکم کن و نگذار به آن نقطه آخر برسم گر چه فکر می کنم فاصله

چندانی ندارم . مولای من ! چگونه می شود به درجه ای از اخلاص رسید که فاصله با

تو به اندازه یک کمان باشد چگونه می شود به جایی رسید که چشم غیر از تو هیچ نبیند و دل جز برای تو نتپد . زبان جز نام تو چیزی را بر لب نیاورد .

خدایا رهایم کردی ! حس می کنم در این وادی مرا به حالم واگذاشتی ! گوشه ای از

اسرارت را نشانم دادی و بعد انگار که آن جنبه و ظرفیت را در من ندیدی و از درگاهت

راندی خدایا می دانم می دانم و اعتراف می کنم به جاهلیت و بی ظرفیتی خودم ولی

محبوبم من که گفته بودم منکه اقرار کردم که نابلد این راه هستم گفتم که خودت باید

راهنمای من در این راه باشی . من فکر می کردم که درسترین راه را انتخاب می کنم ولی

خوب اگر نباید در این طریق قدم گذارم باشه باز هم هرچه که تو بخواهی تسلیم ـ

محبوبم خدایم عاشقتم و دوست دارم از این عشق کور شوم . دیگر غیر از تو هیچ چیز مادی جای تو را نگیرد ولی چگونه؟

خدایا مددی کن . یک نگاهی به این دیوانه  بنداز . 

مرهمی بر این دل سرکش من بگذار .

خدایا فقط به تو امید دارم

به لطف تو

به کرم تو

به احسان تو

اجابت کن مرا

 

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 85/10/14ساعت 3:23 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

 

چقدر دلم می خواهد

 

زبان گلها را می دانستم

 

چقدر دلم می خواهد

 

بنشینم و برای روزهایی که رفته است

 

بی قرار و کودکانه گریه کنم

 


نوشته شده در پنج شنبه 85/10/14ساعت 3:8 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

<   <<   16   17