نیمه پنهان گل سرخ
به او گفته بودند چشمان معصومی داری مواظبشان باش و او ریزریز خندیده بود حالا بعد از این همه وقت معنی آن حرف صادق را می فهمید و عجب هم نگاهداری کرده بود از این معصومیت از دست رفته! اگر دادگاهی باشد، انصافا باید محکوم شود، محکوم به خیانت در امانت! خیانت کرده بود در امانتداری از معصومیت دیدگان سیاه و ریز؛ مانند خنده هایش !! آن چشمان سیاه، نه نوری می بینید نه امتداد نوری گویی پرده ای سیاه بر افق نگاهش سایه افکنده و حتی همین دم دست، و یک قدم جلوتر را با لرز گام بر میدارد نه نگاهش نفوذی در دلها دارد و نه صدایش امیدی بر جانها و نه حتی درکی از دردهای درد داران! تو بگو، چشم ناپاک محرم دلها می شود؟! بر سر سفره دل، خسته دلان راه می یابد؟ اصلا عشق اعتنایی به چشم ناپاک می کند؟ چشم آلوده کجا دیدن دلدار کجا؟!!! انصافا بی انصافی کرده بود در برابر این همه معصومیت و نجابت... و حاصل این بی انصافی و خیانت، تنهایی است درد بی درمانی که تا همیشه همراه وجود خائنش خواهد بود....