نیمه پنهان گل سرخ
خاک سرده سردتر از دل آدمها این را خیلی خوب میشود فهمید وقتی خاک رو پیکر عزیزی بریزند میشود فهمید مرگ چقدر واقعی و حقیقی ست و چقدر با این شکل رمانتیکی که در ذهن داریم فرق می کند تقدیم جان به فرشته مقرب کشیدن پارچه سفید رو صورت بر روی دست ها بردن لا اله الا الله خواندن روی سنگ غسالخانه شستن هفت قدم دنبال دویدن نهایتا به جای سپردن به خدا به خاک سپردن لحظه به لحظه اش واقعی است و حقیقتی تلخ وقتی این تلنگر را خوردم دروغ چرا از مرگ خیلی ترسیدم هنوزم می ترسم فکر می کنم آنقدرها هم مرگ فانتزی نیست یک زمانی ادعایی بود بر نهراسیدن ولی .... شاید زیادی آلوده شدم شایدم خیلی!! دیدن چهره کسی که رخ بر خاک میکشد همیشه جز کنجکاوی هایم بوده به گمانم این دیدار آخر خیلی حرفها برای گفتن دارد اگر خوب نگاه کنی خیلی چیزها دستگیرت می شود اینکه سخت دل کنده یا آسان اینکه راحت شده یا ناراحت! اینکه بدرقه کننده هایش منافقند یا موافق! اینکه استقبال خوبی در انتظارش هست یا بدا به حالش! و بسیار بسیار ظرایف دیگر ... یاد مادربزرگی که خیلی وقت پیش کوچ کرد، می افتم چه صورت خوشگلی پیدا کرده بود وقتی رفت چقدر قشنگ حرف می زد همیشه زیر لب زمزمه می کرد: " دلم در می زنه در وا نمی شه کلیدش گم شده پیدا نمی شه کلیدش گم شده در شهر شیراز کجا پیدا کنم اوستا کلید ساز کلیدش نقره و بندش طلا بود ندانستم که اینقدر بی وفا بود " و چه معصومانه اشک گوشه چشمانش را پاک می کرد و به جای خالی همدمش می نگریست هشدار! بار سفر آمده باشد دست خالی باشی کسی باری برای تو نمی فرستد حتی اگر چند جین دوست و خویشاوند داشته باشی و به آنها بنازی! آدمها اینقدر سردند که حتی طلب یک فنجان چای داغ هم درخواست احمقانه ای است ای انسان! این تو هستی تنها در برابر پروردگارت " و لا تزرو وازره وزراخری "* ---------- * انعام آیه 164- هیچکس بار گناهان دیگری را بردوش نخواهد گرفت