نیمه پنهان گل سرخ
مادر « نه » ماه و« نه » روز و « نه » ساعت و« نه » ثانیه جنین را تاب می آورد نه کمتر و نه بیشتر در آخر با درد و رنج خود را خلاص می کند و نوزاد را آواره مثل مادری که دیگر تاب جنین خود را در شکم نداشت با فریادی بلند هم خود را رها کرد و هم من را آواره! هم بار سنگین خود را بر زمین گذاشت و هم من غریب را ! نمی دانم سر این « نه » چیست؟! نمی دانم چرا هیچ وقت به « ده » نمی رسم « هشتم » گروه « نه » نیست بل، « نه ام» گروه « ده » است بین مادر و جنین همیشه دلم برای جنین می سوزد! بیچاره فکر می کند مادر برایش مادری می کند! تا هر وقت بخواهد کنج دلش جا دارد، تا هر وقت بخواهد صدای تپشهای قلبش را می شنود، تا همیشه جان در جانش می سپارد؛ ولی طفلی نمی داند که اینجا هم جای ماندن نیست! نمی داند هر چه از شیره جانی که به سان آب دریاست بمکد سخت تر و دردناکتر باید جان دهد! طفلی نمی داند، هر چقدر بزرگتر شود، جا تنگتر و دلگیرتر میشود در آخرهم با اشک و آه بیرونش می رانند و جنین بیچاره، گریه کنان ارض دل را طی می کند وپا در این غریبستان می گذارد اما مادرهای آخرالزمان نامهریان شده اند طفل های ناخواسته و زود رس می زایند نه فکر خود را می کنند و نه به آینده تاریک و سرد نوزادشان می اندیشند نه،« نه » را دوست دارم و نه، « نه » ماهگی را در این آستانه، در تاب و تب هستم که آیا باز باید از این سرزمین رانده شوم؟!