نیمه پنهان گل سرخ
روزهای سختیه یا شایدم شبهای سختیه اصلا چه فرقی می کنه شب و روز رو دیگه گم کردم موندم تو برهوت تنهایی و بی کسی اومدم و اومدم رسیدم تا به اینجا خوب حالا چی ؟ چیکار کنم یه موقعی بود با تنهایی میساختم به یه امیدی مطمئن بودم بالاخره سرمیاد یه روزی اومد غرق بودم در امید و زیبایی ولی ولی باز تنهاتر از قبل شدم خدای من محبوبم تو هستی تو جانشین همه تنهاییهای من هستی اما تو خود از درون سوزانم آگهی تو خود میدانی چه می گویم چه می کشم گاهی به مرز کفر و الحاد می رسم گاهی کافر نشده بر می گردم گاهی میخواهم بی اعتنا به همه مهربانیهایت و مهربانیهایش از نیمه راه بازگردم گاهی تموم توان باقی مانده در جان خسته ام را جمع می کنم و می گویم نه گاهی همچون جسم یخ زده ای میخواهم پلکهایم را بر هم گذارم و بخواب روم گاهی می گویم باید بیدار باشم و گرنه ... گاهی می گویم چرا باید اینهمه حسرت و اندوه میخواهم لذت ببرم ، بگردم ، بخورم ، بپوشم ، بخندم گاهی می گویم نه من خندان و یار سر در گریبان ؟ گاهی بر سر دو راهی می مانم گاهی راهم رو سلانه سلانه می روم گاهی فرار می کنم از عاشقی گاهی عاشق می شوم و می پرستم و به جنون می رسم گاهی ... گاهی ... نایی برایم نمانده خسته ام از عاشقی هم خسته ام پس کی کی به پایان می رسم کی آرام میگیرم کی این یاغی گریای روحم دست بر میدارد از این آشوبها کی دریای دلم طوفانش فروکش می کند کی از دست تازیانه زمان بر صورت نیلگونم خلاص می شوم کی ؟؟؟ کی ؟؟؟ خدا کند که بیایی