نیمه پنهان گل سرخ
دلم گرفته بود دیشب بد جوری بهش گفتم چکارت کنم ؟ خستم کردی دیگه گفت صاحبمو صدا کن خودش میدونه چیکار کنه صدا زدم صاحبش را ولی صدای دلم را نشنید یا شایدم شنید خواست که بلندتر صدایش کنم به این گمان من هم تمام گرفتگی های دلم را جمع و جور کرد م بر سینه انباشتم با بغض تا گلو رساندم ماندم بر زبان برانم یا نه مجالی برای تردید نبود صدا زدم نه فریاد زدم نه نعره کشیدم..................................................... و ناگهان زمزم دیده ام از شوره زار دلم جاری شد آری صاحبش صدای شکستن دل را شنید ...
نوشته شده در پنج شنبه 85/10/14ساعت
4:16 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |