نیمه پنهان گل سرخ
چرخی می زنم در کوچه های دلدادگی به همه جا سر میزنم و سراغ همه را می گیرم همه خوبند و سرگرم و مشغول خدا رو شکر! صله رحم ادا شد لختی بر سکوی خانه ای می نشینم گرم است عرق می ریزم می اندیشم : به ... به هستی های بر باد رفته ! به خاکساری های مغرورانه ! به ترس های بیچاره کننده ! به بی حرمتی های عیان شده ! به تقدس های از بین رفته ! به ایمان های آلوده شده ! به اسرارهای فاش شده ! به بازارسیاه های عاشقی ! به جا زدن های رسمی ! به وعده های پرمغز خیالی ! به محبت های پرشور دروغی ! به محرم های اسرار دل های سرراهی ! به عاشقی های عشق های زمینی ! به نام داران بی نام استثنایی ! به دره های پر وحشت تنهایی! به نور چشمی های چشم های نابینا ! به واژهای لق لقه شده ی زبانها ! به زمزمه های کرکننده گوش ها ! به نفس های بریده بریده بی احساس ها ! به تپش های پر هوس قلبها ! به نازهای نکشیده ی بی نیازها ! به ... درب خانه باز می شود شب است و جایی را نمی بینم نه مهتابی نه چراغی ! صدای صاحب خانه را می شنوم که می پرسد : غریبه چه می خواهی ؟ اینجا جای نشستن نیست برو ! می پرسم بروم ؟ کجا ؟ آواره این دیارم ... خسته ام تشنه ام سرپناهی می خواهم غذای سیری اجاق گرمی سینه پرمهری دست نوازشگری محبت صادقانه ای نور روشنی می گوید : برخیز ! از پیچ این کوچه که بگذری مستقیم دست راست رو به آسمان پله هایی سنگی را می بینی از آنها که بالا روی نور را خواهی یافت و امید را و همه آنچه که می خواهی می ایستم ! تا چشم کار می کند سیاهی است می پرسم راه تاریک است شمعی دارید ؟ ناگاه صدای بسته شدن محکم دربی شانه هایم را به لرزه در می آورد و باز من می مانم و تنهایی و سکوت و تاریکی و این راه رفتنی ...
روزها پر از بغضم و شبها پر از اشک