سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نیمه پنهان گل سرخ

 

  

 

می روم از شهر شما می سپارم به خدا

تو بگو باز چه کردی با این دل من

میخوانم زیر لبم باز سخن

تو بگو باز چه کردی با این دل من ؟

دل من سنگ نبود

دل من سخت نبود

می سپردم به شما

می سرودم با سوز

می نواختم با ساز

می نشستم پای صحبت دلهاتان

می گریستم باعشق برغم هاتان

صبر می کردم برخم ابروهاتان

می گذشت ایامی

روزی ، ماهی ، سا لی

من زخویش دور می گشتم

اصل بودن را فراموش میکردم

گاهی در پستوی نهان خانه دل

آه و سوز غریبی می آمد

هن هن دم خسته ای می آمد

ولی آن سنگ به دل

نه آهی

نه نگاهی

نه اعتنایی

هیچ نکرد

وعده فرداها

وعده خواهم آمد میداد

کم کمک ناله آن بیچاره سرد شد

شبی آمد که شمع جانش آب شد

بویی می آمد

بویی از جنس زمین

بویی از خاک

بویی از غم

بویی از حزن

آنکه بر پیشانی خود مهر خوبان زده بود

باز بگشت

به سرا پرده دل

باز نمود

قفس آن سنگدل

چه بدید ؟

جسدی پربو بود

جسدی نیم سوخته

جسدی بوی تعفن داده

در همین نزدیکی

در درون قفس سینه خود

مرده ای یافته بود

که نه آبی ، نه سدری ، نه کافوری

هیچ نداشت

هیچ نداشت که بشوید با آن

رنج این رنجور را

غم این مغموم را

اوکه با طپشش همدلی دلها میکرد

او که با نفسش غم را صید میکرد

جان بی جان خود از یاد ببرد

گوهریک دانه خود تاراج بداد

آری او خوش انصاف نبود

از برای دل خود یار نبود

آه افسوس سر داد

چشم گریان نم داد

در زندان بازگزارد

محواسرارسماوات بشد

این چه سری است که برای عشقبازی او

طوطی دل را، فدا باید کرد ؟

این چه سری است که برای محرم شدن این حرمش

جامه جان که نه ، جان جان رها باید کرد ؟

این چه سری است ؟

ماتمی گرم ، تن یخ زده اش را هستی داد

چشم دوخته بود به سرمایه خویش

ناگاه بدید

دیوانه ای از قفس پرید

 

 


نوشته شده در یکشنبه 85/11/22ساعت 2:24 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |