سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نیمه پنهان گل سرخ

 

  سلام  ( نقطه )

من در تن هایی تنم اسیر شدم ( نقطه )

به کمک خالقانه شما نیاز دارم  ( نقطه )

لطفا فرشته بفرستید  ( نقطه )

منتظرم  ( نقطه )

 

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

 

پ . ن : چرا به جای « تو » شما را « شما » خطاب نکنم ؟

 


نوشته شده در جمعه 86/1/24ساعت 6:45 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |


مولای یا مولا انت العزیز و انا الذلیل و هل یرحم الذلیل الا العزیز

مولای یا مولا انت الخالق و انا المخلوق و هل یرحم المخلوق الا الخالق

مولای یا مولا انت العظیم و انا الحقیر و هل  .....

صدایش دلنشین بود

آن فضای عطرآگین ، آغشته به گل های محمدی بود یا یاس یا نرگس ! نمیدانم

قبلترها تنها نامی شنیده بود و حکایتی

ولی اکنون خود وجسم خاکیش هر دو در یک جا ایستاده بودند

قبلترها روحش پر می کشید ولی اکنون جسمش نیز به یاریش شتافته بود

بالاخره این تن رام شده بود وهمراهی می کرد .

نیایش تمام شد که صوت دل انگیز او دلش را لرزاند

بیا . بیا . بشتاب

با او بود ، با گل سرخ ، گل سرخ پژمرده

هان . بشتاب ، بیا به سوی من

گام هایش می لرزید ، نفسش می لرزید ، دلش می لرزید ، تنش ،  روحش ، وجودش

همه می لرزید

محبوبا ! چه شده ؟ زمین زیر پا می لرزد یا او رعشه بر ضمیرش افتاده ؟

بی اختیار دیده گانش بارانی شد

تار می دید و به یاد او افتاد

به یاد تمام گل های دیگر

همه گلهایی که سفارش قطره ای ژاله را به او داده بودند

تمام گلهایی که در این برهوت و کویردنیا هر کدام به تنهایی در گوشه ای با جیره بندی جان حفظ می کردند

و روحشان دیر زمانی بود که تاب تشنگی از کف داده بودند و به خواب کویری غنوده بودند

پشت سر هم به یاد و به زبان می آورد

گل اطلسی ، گل زنبق ، گل داوودی ، گل نیلوفر ...

داشت دیر می شد

ایستاد و نگاهش را به آسمان دوخت

او بالای سرش بود

نه همین جا در کنارش ، و نه ، در درونش ، و نه ، خود او بود « خُدآ»

نفس کشیدن را دوست داشت و به یکباره حس کرد چقدر خوب است که او نفس می کشد

چقدر شیرین است فارغ از همه وابستگی ها

تنها و تنها برای  « او » برای « خود او» برای « خدا »

به بندگیش اش می ایستی و ستایش می کنی اش

به یاد آن عزیزی افتاد که می گفت : " چقدردوست داشتنی و پرستیدنی هستی خون باید می شدی

و در رگهایم جاری می شدی هیهات که من نفهمیدم "

تعظیم کرد در برابر ربوبیتش

به خاک افتاد در برابر عبودیتش

پیشانی سایید در برابر الوهیتش

وه که چه لحظه های نابی بود

دوستت داشت

می دانم که دوستت دارد

گمان می کرد که با این همه باری که همراه خود داشت  و در تمام این سالها فقط زباله های کرده هایش را

به دوش می کشید ، دیگر راه به این حرمسراها نخواهد یافت .

ولی باز هم غافل بود

غافل ازاینکه « خود آی » او بخشنده تر و واهبترازهمه آن چیزی بود که او درجان حقیرش جای داده بود

و نه اگر غیر از این بود ، پس این دانه های الماس چه بود که بر گلبرگهای از خجالت سرخ شده ی گل سرخ ، می درخشید ؟

پس این لرزشی که چون باد بهاری ساقه وجودش را تکان می داد از چه جهت بود ؟

آری ! می دانست این نسیم رحمتی بود که از گشوده شدن درهای رحمتش گلبرگهای گل سرخ را می نوازد

و چقدر چشیدنی بود لحظه ای که می یابی اوهنوز به هستی هست شدنت ، امید دارد

و چقدر لذت می برد از اینکه مادام به این اخلاص بایستد .

 

خوشا آنان که دائم در نمازند

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 86/1/8ساعت 6:22 عصر توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

  

چرخی زده شد

دوری به دور گردون

و

پیدایش !

سالهاست این نقطه را به تنهایی آغاز میکند

شاید ربع قرن

شایدم بیشتر

حس میکند بیشتر از قرنهاست که گرد خویش می گردد

ولی هنوز به پایان نرسیده است

دور باطل !

نگاهی به آغازین های گذشته انداخت

همیشه

وقتی به این شروع های دوباره میرسید

تنها بود

یا در اتاقکی تاریک وسرد

یا در زیر آسمانی بی ستاره

و یا ....

خاطره شفافی نداشت

نه  همدردی که شادباش گویدش

و نه حتی رهگذری که از روی خستگی راه

نگاهی بر کلبه فقیرانه اش اندازد تا میزبانی اش را کند

آخر کدام عاقل دیوانه ای حاضر بود بر سرچنین سفره ی شاهانه ای بنشیند !

سفره ای که هفت سینش

سکوت

سردی

سرشک

سراب

سرگردانی

سرمستی

و

سرخی

بود

شاید تقدیر او چنین رقم خورده

شاید همنشین او همین تنهاییست

جفت دنیا و آخرتش !

بی اختیار به یاد شازده کوچولو افتاد

راستی !

الان کجاست ؟

 

 

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 86/1/1ساعت 5:14 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |