سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نیمه پنهان گل سرخ

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود .......

 

این بار نمیدونم چرا روز شماری می کنم

شاید چون تلاقی مبارکی است

شاید چون هر دو در یک روز پا گذاشتیم تو این سرای فانی

شاید چون منتظر حادثه هستم

شایدم خیلی بزرگش کردم

نمیدونم

هر چی هست حس غریب و شیرینی است

من کمترین

با

تو بالاترین

....

گاهی مغرور میشوم

آخه همیشه که اینطوری نیست

میگن هر سی و سه سال یک باراین اتفاق می افته

خوب هر کسی باشه فخر می فروشه

چقدر پرتوقع شدم

خوب آخه هدیه گرفتن خیلی لذت بخشه

اونم اگر سالی یه دفعه باشه

اونم اگر از طرف تو باشه

من منتظرم

منتظرم تا هدیه خودمو ازت بگیرم

از تو

تو که سخاوتمند ترینی

تو که پادشاه خوبانی

تو که بهترینی

تو که محبوبترینی

تو که ..

چشم گدا به دست پادشاه خیره مونده

میدونه که براش کم نمیزاری

منتظرم

منتظر

 

راستی مهربون !

تو چی دوست داری بهت پیش کش کنم ؟


نوشته شده در یکشنبه 85/10/24ساعت 2:49 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |

می گویند شب آرزوهاست ...

می گویند گلستان شبهاست در سال ...

می گویند کرور کرور فرشته گام بر زمین می نهند امشب

می گویند تو به استقبال ملائک برو

می گویند بخاه هر چه در دل آرزو داری

می گویند زنده نگاه دار این شب را به زنده داری 

می گویند...

زمان تقسیم غنایم است

چه بخواهم ؟

جدا از خواسته های همیشگی

برای او

برای تو

برای ایشان

نوبت من رسیده که برای " من " بخواهم ؟ 

پر از آرزوی های افسانه ای هستم

کدامش را طلب کنم

بهشتم پنهانم را ؟

گمشده گم شده ام را ؟

عاشقی های از دست رفته ام را ؟

فرشته با عجله می گوید

دیر شد

کدام را بنویسم ؟

دست و پایم را گم می کنم

باز هم می اندیشم

نیمه پنهان وجودم را می خواهم ؟

یا دریایی که ساحلش باشم ؟

یا نه

این خواسته کوچک دنیایی ام را بخواهم بهتر نیست ؟

فرشته طاق ابرو در هم می کشد داد می زند

چی شد ؟

صبح شد

کدام را بنویسم ؟

هول می شم

 چقدر سخت است

 همه جای دل را زیر پا بگذاری

یه گوشه اینجاست سر نا پیدایش جای دیگر

هر کدام از جام های غبار گرفته را برداری و خاکش را بگیری و به محبوبت نشان دهی

صدای شکایت و شکستن جام های دیگر وجودت را می لرزاند

چه سخت است عادل بودن

حقا که عادل فقط تویی

فقط تو

منعم تویی

رحمن تویی

رحیم تویی

واسع تویی

قاسم تویی

وافی تویی

فاطر تویی

رئوف تویی

فتاح تویی

مختار تویی

قدیر تویی

رفیق تویی

 تویی

تویی

تویی

فرشته نگاه می کند سری تکان می دهد

سحر دمید

باز هم جا ماندی ........

و بال می گشاید و کاغذ سفید نانوشته را زیر پرهای ابریشمی می گذارد و می رود

صدایش می کنم

بی اعتناست

با لبخند کم رنگی به او می گویم

فرشته نداند که عشق چیست ...

و

فریاد می زنم

بنویس

فقط بنویس

 

الهی  ! آن خواهم که هیچ نخواهم

 


نوشته شده در یکشنبه 85/10/24ساعت 2:46 صبح توسط گل سرخ| نظرات ( ) |